ویکی‌پدیا:پیر پیر است اگرچه شیر بود - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

در جوانی به خویش می‌گفتمشیر، شیر است اگرچه پیر بُوَد
چون که پیری رسید دانستمپیر، پیر است اگرچه شیر بُوَد

منحنی نمادین فعالیت کاربران ویکی‌پدیای فارسی بر حسب زمان

چرا فعالیت بسیاری از کاربران اندک زمانی پس از کسب دسترسی مدیریت به شدت کاهش می‌یابد؟

راستش نمی‌دانیم! شاید نوعی احساس اقناع در این امر دخیل باشد. در جامعهٔ کاربران ویکی‌پدیا به‌کرات گفته می‌شود که مدیران صرفاً گردگیران (و شاید رفتگران) سامانه‌اند و هیچ‌گونه قدرت یا اختیاری فراتر از دیگر کاربران ندارند. حتی در نشانوارهٔ اتحادیهٔ مدیران گردگیر مدیریتی یک گردگیر دیده می‌شود. این گفته ممکن است درست باشد، ممکن است نباشد. اما نمی‌توان کتمان کرد که خیلی از کاربران دوست دارند این گردگیر مدیریتی را با افتخار به دست گیرند حتی اگر در عمرشان یکبار هم اتاق شخصی‌شان را خودشان جارو نکرده باشند! گاه دیده شده که رؤیای آمریکایی برخی از کاربران تا حد رؤیای مدیریت در ویکی‌پدیای فارسی پستی یافته‌است. پیداست که اگر اینان سرانجام به آرزوی دیرینه‌شان برسند، اما مدیریت در ویکی‌پدیا را آن «آش دهان‌سوزی» که تصور می‌کردند نیابند، خیلی زود از ویکی‌پدیا سرخورده شده تا جایی که شاید دیگر به آن سر هم نزنند.

اسکار وایلد گفت:

زندگانی را تنها دو تراژدی است: یکی نرسیدن به آرزو، دیگری رسیدن به آرزو!

کار چندان بالا گرفته که برخی اصطلاح «سندرم کم‌کاری مدیریتی» را وضع کرده و جا انداخته‌اند.

شیر پیر[ویرایش]

شیر پیر، ناتوان از شکار و در انتظار مرگ، حسرت جوانی ازدست‌رفته را می‌خورَد.

اما شاید این مشکل ریشه در جای دیگری داشته باشد. شاید اعضای جامعه حداقل‌های لازم برای مدیریت را زیادی بالا گرفته باشند. لازم نیست مدیران همه‌کاره و همه‌ چیز بلد باشند. اگر مدیری یکی دو مقاله را هم به‌اشتباه به دلیل عدم وپ:سرشناسی حذف کرد، اگر یکی دو تا از قوانین پیچیدهٔ وپ:حق تکثیر را هم بلد نبود، مطمئناً نه ویکی‌پدیا «منفجر می‌شود» و نه دنیا به آخر می‌رسد. در ویکی‌پدیا همیشه راه برای بازگشت بازست و اشتباهات را می‌توان به‌سادگی تنها با یک کلیک اصلاح کرد. باید به مدیران این فرصت را داد که حین مدیریت پیر و خردمند شوند. بخردانه نیست که از کاربران ابتدا انتظار داشت شور و شر جوانی‌شان را کنار گذاشته، به اندازهٔ کافی پیر و حازم شده، آنگاه مدیر شوند چون دیگر دیر شده‌است — احتمالاً عمر مفید ویکی‌پدیایی آنان به سر رسیده‌است. گیریم عمر مفید ویکی‌پدیایی یک کاربر ۵ سال باشد. چرا به جای آنکه سال چهارم به او دسترسی مدیریتی داده شود، همان سال‌های اول یا دوم داده نشود؟ اینطوری می‌توان به جای یک سال، سه چهار سال از او «کار کشید». به قول سنایی غزنوی:

در جوانی به خویش می‌گفتمشیر، شیر است اگرچه پیر بُوَد
چون که پیری رسید دانستمپیر، پیر است اگرچه شیر بُوَد

جسارت[ویرایش]

اما بخش دیگری از مشکل جسور بار نیاوردن کاربران است. در ویکی‌پدیای فارسی تاکنون بیشتر رسم بوده که کهنه‌کاربری که خود نزد اعضای جامعه مقبولیت بالایی دارد، دست کاربر جوانتر را گرفته و او را برای مدیریت نامزد کند. معمولاً کسانی که نسبت به نامزد شناخت چندانی ندارند یا در تردیدند، به جای آشنا شدن با نامزد از طریق سؤال و جواب یا بررسی سوابق او، به احترام آن کهنه‌کاربر خردمند، به نامزد رأی اعتماد می‌دهند. این شیوه بد نیست اما بهتر است راه را بازتر کرد تا جوانان جسورانه خود را نامزد مدیریت کنند و کهنه‌کاربران با رأی خویش در همان اوان نامزدی، اهل تردید را راهنما باشند.

سر پیری و معرکه‌گیری[ویرایش]

عقاب را باید در آسمان‌ها جست!

مشکل دیگر آن است که تعداد مدیران غیرفعال روزبه‌روز زیادتر می‌شود. مدیران غیرفعال احتمالاً به‌خودی خود ضرری برای سامانه ندارند اما نمی‌توان از تأثیر روانی آنان بر دیگر مدیران فعال چشم پوشید. شاید مدیر فعالی که روزانه کلی گردگیری و به اصطلاح «حمّالی» می‌کند خود را با فلان مدیری که سالی یکبار هم به ویکی‌پدیا سر نمی‌زند قیاس کند؛ و با خود بیندیشد چرا همهٔ بارها و مشقت‌ها را مدیر فعال به دوش کشد ولی «مزایای مدیریت» برای هر دو یکسان باشد؟ لذا توصیه می‌شود مدیرانی که دیگر به هر دلیلی نمی‌توانند زمان معقولی را صرف امور مدیریتی کنند، خود دسترسی مدیریت را پس دهند. حتی توصیه می‌شود کهنه‌کاربرانی که در جوانی مدیر نشده‌اند و خود نیک می‌دانند که عمر ویکی‌پدیایی‌شان به سر رسیده‌است دیگر برای مدیریت آستین بالا نزنند.

شعر زیر خلاصه‌ای از عقاب پرویز ناتل خانلری است:

گشت غمناک دل و جان عقابچو ازو دور شد ایام شباب
دید کش دور به انجام رسیدآفتابش به لب بام رسید

عقاب مرگش را نزدیک می‌دید و خواست چاره‌ای بیندیشد. بر آسمان پر کشید. از شکوه و ابهت عقاب همگان در گوشه‌ای کز کردند. اما عقاب سر شکار نداشت.

آشیان داشت بر آن دامن دشتزاغکی زشت و بداندام و پلشت
سال‌ها زیسته افزون ز شمارشکم آکنده ز گند و مردار

عقاب زاغ را از فراز آسمان دید. به زمین فرود آمد و راز طول عمر زاغ را جویا شد. زاغ در ظاهر اظهار بندگی کرد اما در دل اندیشناک بود.

من و این شهپر و این شوکت و جاهعمرم از چیست بدین حد کوتاه؟
تو بدین قامت و بال ناسازبه چه فن یافته‌ای عمر دراز؟
زآسمان هیچ نیایید فرودآخر از این همه پرواز چه سود؟
ما از آن، سال بسی یافته‌ایمکز بلندی، رخ برتافته‌ایم
خانه اندر پس باغی دارمواندر آن گوشه سراغی دارم

خانه‌ای که زاغ سراغ آن را می‌داد، گندزاری در پس باغ بود — بدبوی و مأمن پشه و زنبور. زاغ از همان گندزار شروع به خوردن کرد تا عقاب هم ازو بیاموزد و پند گیرد.

عمر در اوج فلک برده به سردم زده در نفس باد سحر
اینک افتاده بر این لاشه و گندباید از زاغ بیاموزد پند
سال‌ها باش و بدین عیش بنازتو و مردار تو و عمر دراز
گر در اوج فلکم باید مردعمر در گند به سر نتوان برد
شهپر شاه هوا، اوج گرفتزاغ را دیده بر او مانده شگفت
سوی بالا شد و بالاتر شدراست با مهر فلک، همسر شد
لحظه‌ای چند بر این لوح کبودنقطه‌ای بود و سپس هیچ نبود